گل نرگس ؛ مجموعه متن های عاشقانه و دلنوشته های احساسی
جملات زیبا و احساسی درباره گل نرگس؛ دلنوشته های ناب
گل نرگس (Narcissus) جایگاهی نمادین و ویژه در تاریخ و فرهنگ ایران دارد. اهمیت این گل زیبا فراتر از ظاهر فریبندهی آن است و به لایههای عمیق اساطیری، ادبی و عرفانی میرسد. این گل سپید با عطر مستکنندهاش، از دوران باستان تا امروز، نقشی محوری در شعر، داستانها و باورهای ما داشته است.
جملات احساسی و عاشقانه
برایت گل نرگس میفرستم تا تلالو آن، روزت را روشن و زیبا کند. زردیِ بکر این گلها نمادی از حضور توست؛ تویی که در و دیوار زندگیام را طلایی کردهای… از اعماق قلبم دوستت دارم عشقم!
تو آن وسعتی از قلبم را تسخیر کردهای که هرگز فکر نمیکردم در دلم وجود داشته باشد و در کمال ناباوری، نرگسهایی در کنجکنج دلم کاشتهای؛ جایی که قبلاً با سنگ و سیاهی پوشیده بود.
بعضی از آدمها مانند گل نرگس هستند که با نگاه کردن به آنها تمام وجودت سرشار از آرامش میشود. تو از همان بعضیها هستی!
گلهای زیادی در باغ بود، گلهای رنگارنگ… قرمزهایی که گلگونۀ گونههایت را به یادم میآورد، صورتیهایی که همرنگ شادیهای دخترانهات بودند، آبیهایی که زلال چشمانت را تداعی میکرد… اما تنها گل نرگس بود که دلم را برد. مانند اولین باری که چشمم به نگاهت افتاد و مانند هرباری که نامت را به زبان میآورم، نرگس من!
گل نرگس تمام خاطرات کودکی را برایم زنده میکند. نرگس یادآور دستهای مهربان مادر است. آن دستهای مهربان و صمیمی که صبحهای زمستان در باغچهی کوچکمان، بوتههای گل نرگس را نوازش میکرد و هنگامی که به خانه میآمد، عطر بهشت را با خود به اتاقها میآورد.
نرگس مستِ خفته در شهر شاعران (شیراز)، چه زیبا زمستان را آراستهای. گل کردهای و با عطرت مدهوشم میکنی و با زیباییات مسحور. تو یادآور بهشتی.
دلنوشتههای کوتاه (خاطرات نرگسی)
نرگسِ تو، صبحِ زمستانِ من بود؛ وقتی هنوز برف روی شانههایم مینشست و تو با یک شاخه در دست، از پشت شیشه بخارگرفته نگاهم کردی. عطرش مثل نفسِ گرمِ تو روی گردنم پیچید، دلم لرزید. گلبرگهای سفیدش را به لبهایم زدی و گفتی: «این چشمهای من است که به تو خیره شده». از آن روز، هر نرگسی که میبویم، تو را میبویم.
دیشب نرگسِ کنار پنجرهام خم شد؛ همان که تو کاشته بودی. گلبرگهایش زرد شد، عطرش تلخ. انگار او هم مثل من، از رفتنِ تو خسته شد. دست کشیدم روی ساقهاش، اشک ریخت روی خاک. گفتم: «تو هم دلتنگِ دستهایش هستی؟» نرگس سر تکان داد، یا شاید باد بود.
چشمهایت نرگس بود؛ سیاهِ وسطِ سفید، مثل مردمکِ گل در شبِ مهتابی. هر بار نگاهم میکردی، عطرِ بهار میپیچید توی رگهایم. گفتی: «نرگسها را دوست دارم چون تو را یادم میآورند». من خندیدم، تو گل چیدی. حالا که نیستی، نرگسها را نمیچینم؛ میگذارم بمانند تا شاید یک روز، دوباره در چشمانِ تو گم شوم.
باران میبارید و نرگسِ باغچهمان خیسِ اشک شده بود. تو زیر چتر ایستاده بودی، من بیچتر. گفتی: «بیا زیرم». آمدم، نرگس را از خاک کندی و در دستم گذاشتی. قطرههای باران روی گلبرگها میلغزید، مثل اشکِ شوقِ من. بوسیدمت، عطرِ نرگس با بویِ تنِ تو یکی شد.
هر نامهای که برایت نوشتم، یک نرگس خشکشده داخلش گذاشتم. میدانستم نمیخوانی، اما میخواستم بویِ من به دستت برسد. آخرین نامه را با اشک بستم، نرگسِ خیس شد. گفتم: «اگر یک روز دلت تنگ شد، این را بو کن». حالا سالهاست نامهها برگشت میخورند، اما نرگسها را نگه داشتم.
یادت هست زیر باران نرگس چیدیم و رقصیدیم؟ تو گل را پشت گوشم گذاشتی، گفتی: «حالا تو نرگسِ منی». خندیدیم، چرخیدیم، خیس شدیم. عطرِ نرگس با بویِ باران یکی شد. حالا هر باران، میروم زیر آسمان، نرگس میچینم، میچرخم. خیس میشوم، گریه میکنم، میخندم.
روزِ رفتنِ تو، نرگسِ سفیدی به من دادی. گفتی: «این را نگه دار، تا یادم باشی». گرفتم، گریه کردم. تو رفتی، نرگس ماند. حالا هر صبح، گلبرگهایش را میشمارم: یکی برای هر روزِ بیتو.
اشعاری در وصف نرگس
تا که چشمان من افتاد بر آن نرگس مست بیتی از خواجه شیراز به خاطر بنشست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست (حافظ)
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند همه از نرگس مخمور تو خمار شدند (مولانا)
دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست تا نرگس مست تو بدیدم از نرگس مست تو شدم مست (عطار)
به تو فکر میکنم مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیفِ بید به تو فکر میکنم مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت فردا بازهم به تو فکر خواهم کرد مثل دریا به ادامه خویش
اینکه شمعدانی را «جانم» صدا میزنم دست خودم نیست همیشه فکر میکنم که گلها را تو بدنیا آوردی به گلدان مریم و نرگس و یاس یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن زیباییشان به تو رفته تنهاییشان به من… (حمید جدیدی)
